نقطه ای مبهم و سیاهم که
می نشینم کنار تنهایی
چون غمی تازه پا به ماهم که
نبض من را گرفته در دستش
از همیشه،هنوز تا ممکن
می رود از شقیقه ام بالا
کرم یک انقلاب ناممکن
در سرم چرخ می زند نیچه
در دلم بغض می کند کافکا
کاش اصلا تو را نمی دیدم
پوستر پاره ی چگووارا
کیف سیگار بهمنت بودم
حبس من را کشید،آزادی
من سر تن بریده ی حلاج
روی دست جنید بغدادی
من هدایت نمی شود هرگز
سگ ولگرد این بیابانم
آه یاران تا کمر خنجر
روح مسعود سعد سلمانم
ببرید این اضافه را اما
از تنم عشق،کم نخواهد شد
سرو هرگز برای آزادی
جلوی اره خم نخواهد شد
#
مثل هیروشیمای بعد از بمب
تنم آلوده از تشعشع و درد
بس کن ای سرزمین بی مادر
از ته کوچه های من برگرد
ذره ذره جدا شدم از خود
شب شد و باز وحشتم برگشت
پنج انگشت خونی خود را
مشت کردم،به صورتم برگشت
هر چه بالا بیاورم خود را
کلماتم کِلاسه خواهد شد
آه پرونده های بعد از من
شعر در من خلاصه خواهد شد
مجتبی_حیدری