شبيه بام سفالي، شبيه باراني
و مثل شبنم گلهاي خانه ميماني
هميشه گفتهام اين را دوباره ميگويم
به سرديي تن من كرسيي زمستاني
تو عاشقي... يا من؟ هيچكس نميداند
براي من غزل عاشقانه ميخواني
قشنگيي تو در اين سطرها نميگنجد
قصيدهاي بايد مثل شعر خاقاني
چهگونه با تو بگويم كه دوستات دارم
تو شعرهاي مرا نانوشته ميخواني
اگر اجازه دهي يك شباهت ديگر
مقدسي تو شايد عروس قرآني
و وزن و قافيه گم شد در اين غزل، هر چند ـ
كه دستپاچهگيام را تو خوب ميداني