کیوان شاهبداغی « زندگی یعنی چـه »
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چـه؟
………..
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد بـه مـن
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
……….
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، بـه آرامش زیبای یقین
……….
با خودم میگفتم:
زندگی، راز بزرگی اسـت کـه در مـا جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن دراین رود اسـت
وقت رفتن بـه همان عریانی؛ کـه بـه هنگام ورود آمده ایم
دست مـا در کف این رود بـه دنبال چـه می گردد؟
هیچ!
……….
زندگی، وزن نگاهی اسـت کـه در خاطرهها می ماند
شاید این حسرت بیهوده کـه بر دل داری
شعله گرمی امید تـو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون اسـت
زندگی شوق رسیدن بـه همان
فردایی اسـت، کـه نخواهد آمد
……….
تـو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده کـه امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید اسـت
زندگی یاد غریبی اسـت کـه در سینه خاک
بـه جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
……….
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک اسـت، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
……….
زندگی، پنجره ای باز، بـه دنیای وجود
تا کـه این پنجره باز اسـت، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
……….
در نبندیم بـه نور، در نبندیم بـه آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو بـه این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر اسـت
وزن خوشبختی مـن، وزن رضایتمندی ست
……….
زندگی، شاید شعر پدرم بود کـه خواند
چای مادر، کـه مرا گرم نمود
نان خواهر، کـه بـه ماهی ها داد
……….
زندگی شاید آن لبخندی ست، کـه دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت