اشعار پروین اعتصامی در مورد علم و دانش
اشعار پروین اعتصامی با عکس
روشنی اندوز که دل را خوشی است
معرفت آموز که جان را غذاست
پایهٔ قصر هنر و فضل را
عقل نداند زکجا ابتداست
پردهٔ الوان هوی را بدر
تا بپس پرده ببینی چهاست
******
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست
فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
همدوش مرغ دولت و هم عرصهٔ هماست
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست
******
فضل است چراغی که دلفروزست
علم است بهاری که بی خزانست
******
گوی علم و هنر اینجاست، ولی بیرنج
دست هرگز نتوان برد بچوگانش
******
دل پاک آینهٔ روی خداست
این چنین آینه زنگار نداشت
******
فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد
بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد
ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار
دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد
******
علم سرمایهٔ هستی است، نه گنج زر و مال
روح باید که از این راه توانگر گردد
نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود مفلس و مضطر گردد
******
تو توانا شدی ایدوست که باری بکشی
نه که بر دوش گرانبار نهی باری چند
افسرت گر دهد اهریمن بدخواه، مخواه
سر منه تا نزنندت بسر افساری چند
******
گلچین اشعار پروین اعتصامی
نه کسی می کند مرا یاری
نه رهی دارم از برای فرار
نه توان بود بردبار و صبور
نه فکندن توان ز پشت، این بار
خواری کس نخواستم هرگز
از چه رو، کرد آسمانم خوار
******