استاد شهریار :
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشتهی ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیر جوشی تو در بوتهی هجرانم سوخت
ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشهی ناکامیها
نشود رام سر زلف دلآرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامیها
"استاد شهریار"
ستاد شهریار :
عروس باغ و بهارم به خواب دوش آمد
که بانگ بلبلم از نیمه شب به گوش آمد
سحر به بوی گلم دیده باز شد کز در
به عشوه دختر خندان گلفروش آمد
به شادباش بهارم شکوفه بر سر ریخت
کز این شکفتن گل نیش رفت و نوش آمد
به نقش پیرهن پرنیان بشارت داد
که کوه و بیشه و صحرا پرند پوش آمد
شقایق افسر و سوسن سپاه جاویدان
چمن کتیبه یی از نقش داریوش آمد
سپیده دم به چمن شو که از دم اسحار
جوانه های بهاری به جنب و جوش آمد
چنین غنچۀ گل با ترانۀ بلبل
گشود چشم و ز خواب عدم به هوش آمد
به شاخسار خم و قمریان دستانساز
درخت چنگ شد و چنگ در خروش آمد
چو عشق حلقه به در زد سری بنه بر خاک
به شکر آنکه شُد اهریمن و سروش آمد
خوشم که از دلِ ابرِ غم آفتاب وطن
برون به کوری چشم وطن فروش آمد
به هوش باش و مزن خیمه از وطن بیرون
که شهریار زد و خانمان به دوش آمد
شهریار