
ستایش خرد |
| کنون ای خردمند وصف خرد | بدین جایگه گفتن اندرخورد | |
| کنون تا چه داری بیار از خرد | که گوش نیوشنده زو برخورد | |
| خرد بهتر از هر چه ایزد بداد | ستایش خرد را به از راه داد | |
| خرد رهنمای و خرد دلگشای | خرد دست گیرد به هر دو سرای | |
| ازو شادمانی وزویت غمیست | وزویت فزونی وزویت کمیست | |
| خرد تیره و مرد روشن روان | نباشد همی شادمان یک زمان | |
| چه گفت آن خردمند مرد خرد | که دانا ز گفتار از برخورد | |
| کسی کو خرد را ندارد ز پیش | دلش گردد از کردهی خویش ریش | |
| هشیوار دیوانه خواند ورا | همان خویش بیگانه داند ورا | |
| ازویی به هر دو سرای ارجمند | گسسته خرد پای دارد ببند | |
| خرد چشم جانست چون بنگری | تو بیچشم شادان جهان نسپری | |
| نخست آفرینش خرد را شناس | نگهبان جانست و آن سه پاس | |
| سه پاس تو چشم است وگوش و زبان | کزین سه رسد نیک و بد بیگمان | |
| خرد را و جان را که یارد ستود | و گر من ستایم که یارد شنود | |
| حکیما چو کس نیست گفتن چه سود | ازین پس بگو کافرینش چه بود |
| تویی کردهی کردگار جهان | ببینی همی آشکار و نهان | |
| به گفتار دانندگان راه جوی | به گیتی بپوی و به هر کس بگوی | |
| ز هر دانشی چون سخن بشنوی | از آموختن یک زمان نغنوی | |
| چو دیدار یابی به شاخ سخن | بدانی که دانش نیابد به من |
دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۸ | 10:4
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود