
حرفی هست
که برندگی شمشیر را دارد
و با رخنه در جان مرد جنگی،
هر هجای عمیقش را به سوی او پرتاب می کند
و دوباره سکوت می کند
اما آنگاه که می افتد
آنچه را که در بند بوده می گوید.
در روز میهن پرستی،
برادری درجه دار،
نفسش را خواهد داد.
هر جا که آفتاب پر عطش می دمد،
هر جا که روز قدم می گذارد،
آغاز بی صدای اوست،
پیروزی اوست!
مشتاق ترین مرد را ببین،
و بلندترین فریاد!
زمان برترین سپر برای والایی هاست.
آیا او از خاطره ها رفته است؟!
کتاب سفرمان تقریبا آغاز شده بود...
شاعر: امیلی دیکنسون
مترجم: روژین نظری
![]()
جمعه ۷ تیر ۱۳۹۸ | 11:36
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود