"دوچشـم مست تو برداشت، رسم هشیاری" عجب! رها نکند غم، به خواب و بیداری
تو همچو گل به لطــافت، ظریف و نازک دل مبـــاد، بلـــبلِ گــُل را به هــــیچ پنـداری
مـرا که دیــده نخفـــته است، انتــــظارِ مدام فِسـُـرده جـان مرا، تا تو کـِـی کـُنی یاری
اگر چـه لـرزه و تب هم ، به بســترم افــکند چه باک اگر که تو باشـی مـرا پرسـتاری
غـــمِ فــراق تو آخـر، به خـون کـــشد دل را مگـــر قـدم بِـگـُـذاری، به رســم عیاری
بیـــــا که در قــَـدم اندازمت دلی صــد چـاک بیـا که وقتِ حضـورست و شـوق دیداری
اگــر به گوشه چشــمی نظـر کنی ای دوست قضـــایِ عــهــد فـراق است اگر بجا آری
نظــر به روی تو کردن، حیـــات می بخــشد چو نسـبت است میـــان طبــیب و بیماری
مرا چوجان، تو عزیزی، شـکایتی گر هست ز دست خویشــتن است و فــراقِ دلداری