تا تو حریف من شدی ای مه دلــستان من همچـــو چراغ می جهــد نور دل از دهان من
ذره به ذره چـون گـهــر از تف آفتــاب تو دل شدهست سـر به سر آب و گـِـل گــران من
پیشتر آ ، دمی بنه آن بر و ســینه بر برم گر چه كه در یگانگـی جان تو است جان من
در عجبی فتم كه این سایه كیست بر سرم فضــــل توام نـِــدا زند، كآن من است آن من
از تو جهان پربلا ، همـچو بهشت شد مرا تا چه شود ز لطف تو صـــورت آن جهان من
تاج منست دست تو چون بنهـیش بر سرم طره توست چون كمر بســته بر این میان من
عشق بـُـرید كیسـهام گفتم هی چه می كنی گفت تو را نه بس بـُـــَود نعــمت بیكران من؟
برگ نداشتــم دلــــم می لـــرزید برگ وش گفــت مــترس كآمــدی در حــــرم امـــان من
در برت آنچنان كشم كز بر و برگ وارهی تا همــه شب نظــر كنی پیش طــرب كنان من
بر تو زنــم یگـــانهای مســت ابد كنم تو را تا كه یقین شود تو را عشـــرت جــاودان من
سیـــنه چو بوستان كند ، دمدمه بهـــار من روی چو گلسِـــتان كند، خمر چو ارغوان من
شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷ | 10:43