بـــار دگـــر شــور آورید این پیـــر دُرد آشــــام مــــا صد جـام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما
چون راست کاندر کــار شد، وز کعـبه در خَمّـــار شد در کفر خود دین دار شـــد بیزار شد ز اسلام ما
پس گفت تا کی زین هوس، مایـیم و درد یک نفــــس دایم یکی گوییـم وبس، تا شــــد دو عالم رام مابـس کـم زنی اسـتاد شــد ، بی خــانه و بـُـنیـــاد شــد از نام و ننگ آزاد شد، نیک است این بدنــام ما
پس شد چـُو مردان مرد، او، وز هر دو عالم فرد، او وز درد درد درد او شـــد مـست، هفــت انـدام ما
دل گـشت چون دلــدادهای جان شـُـد ز کار افتــــادهای تا ریخت پـُـر هر بادهای، از جـام دل در جــام ما
جان را چون آن می نوش شد از بیخودی بیهوش شد عقل از جهان خاموش شد و از دل برفت آرام ما
عطار در دیـر مُـغـــــان خون میکشــــید اندر نهــــان فریاد برخاست از جهان، کای رند دُرد آشــام ما