خدایا شروع سخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگیرد قرار
خوشم چونکه باشی مرا در کنار
حضور تو را در دلم دیده ام
مداوم تو را هم پرستیده ام
ولي از صفاتت چه گويم سخن؟
كه بي شك نگنجي به افكار من
سخن از تو گفتن يقين مشكل است
اگر چه جمالت به جان و دل است
بزرگی فقط در تو معنا شود
وجود از نگاه تو پيدا شود
به نزد تو در سنجش بيش و كم
بُوَد كهكشان و اَتُم مِثلِ هم
هزاران هزاران بُوَد كهكشان
به دنيا به نظم عجيبي روان
اتمها يكايك همه سر به راه
کنی هر زمان هر اتم را نگاه
به هر ذره در هر اتم ای ودود
نگاه تو باشد دلیل وجود
زمين ذرّه از خاكِ راهِ تو نيست
كه صد كهكشان گَردِ جاهِ تو نيست
كنون اين زمين صحنهاي گشته است
كه گردد جدا مردم نيك و پست
تئاتر بشر در زمين شد به پا
توئي صحنه گردان اين ماجرا
به هر كس تو نقشي دهي در جهان
شود هر كسی اينچنين امتحان
در اين صحنه پائين و بالا يكي است
که شاه و گدا نزد دانا يكي است
كسي رتبه یابد در اين انجمن
كه فرمان بَرَد از تو اي عشق من
من و عشق تو؟! اين سخنها خطاست
كنار تو از من سخن نارواست
كجا پيش خورشيد خود سايهاي
نشان ميدهد از خودش مايهاي؟
تو خورشيدی و من همان سايهام
كه در جلوه گاه تو بي مايهام
کجا سايهاي روي خورشيدِ خويش
تواند ببـيند از اين ديدِ خويش؟
تو با من كجا لايق هم شويم؟
مگر می شود با تو همدم شویم؟
جهان عكس يك بوته از باغ توست
كه همراه فرمان و ابلاغ توست
بشر یک اتم هم در اين بوته نيست
چه داند كه آن باغبان پيشه کيست؟
لذا از نگاران تو بالاتري
فراسوی جانانه یا دلبری
نبايد كه من از تو نامي بَرَم
و یا از جمال تو كامي برم
خلايق كجا وصل خالق كجا؟!
نمی آید از ما چنین ادعا
نه عشق تو را ادعا ميكنم
نه غير از تو كس را ثنا می كنم
سكوتم از اين گفتهها بهتر است
وليکن دلم هم بر اين باور است،
که عالی ترین رُتبه در زندگی
بُوَد مردمان را فقط بندگی
لذا من اگر در صف بندگان
بیایم در این بوته ی امتحان،
به عالی ترین رتبه نائل شوم
در این صحنه انسان کامل شوم
رسیدن به این افتخار از الست
امید حسین مفیدی فر است.